سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبان مهدی عج گچساران

به مناسبت ((ختنه )) پسر منصور دوانیقى مهمانى مفصلى به راه انداخته بودند. اتفاقا امام نیز در آن روز در حیره بود. منصور وقتى خبر حضور امام صادق را در آن جا شنید به یکى از افرادش دستور داد او را به آن مهمانى دعوت کند.
امام به سبب موقعیتى که داشت ناگزیر بود که برود و با بى میلى پذیرفت . هنگام ظهر امام با دو سه نفر از یارانش وارد شدند. همه به احترام ایشان از جا برخاستیم و سلام کردیم . جواب سلام ها را داد و تبریک گفت و نشست . ما هم نشستیم . طولى نکشید سفره ها پهن شد و چه سفره هاى رنگینى ! امام هرگز غذاهاى رنگین بر سر سفره اش نمى گذاشت ، به همین دلیل ناراحتى از صورت او مى بارید، اما چاره اى نداشت .
غلامان جلو هر کسى بشقابى پر از غذا گذاشتند و همه شروع به خوردن کردیم . زیر چشمى مراقب امام بودم ، مى دیدم با غذا بازى مى کند و دهانش ‍ را مى جنباند تا همه فکر کنند او نیز مشغول خوردن است .
ناگهان صداى سرفه شخصى که کنار من بود مرا به خود آورد. گفتم : مجبورى تند تند بخورى ؟ خوب بجو، آن گاه قورت بده تا در گلویت گیر نکند.
منصور که خود بالاى مجلس مهمانى ایستاده بود و غذا خوردن مهمانان را تماشا مى کرد به غلامش اشاره کرد. او نیز رفت و کوزه اى آورد. پیاله را به دست همان کسى که لقمه در گلویش مانده بود داد و کوزه را خم کرد و در پیاله ریخت . بوى تند شراب در فضا پیچید. امام صادق (علیه السلام ) چهره اش برافروخته شد و به اعتراض برخاست و مجلس را ترک کرد و رفت .
یکى از همراهانش پشت سر او رفت تا ببیند مى تواند امام را برگرداند... بلافاصله برگشت و دیگر همراهانش را نیز صدا کرد و با ناراحتى مجلس را ترک گفت . داشت از در خارج مى شد گفتم : کجا؟
ما مى رویم ، شما نیز برخیزید بهتر است .
آخر کجا مى روید، ناهارتان را که نخورده اید.
مگر نمى بینید در این مجلس و مهمانى شراب آورده اند.
این بنده خدا که هنوز نخورده ، تازه شما هم نخورید.
اتفاقا همین حرف را به امام زدم ، مى دانى چه گفت .
چه گفت .
گفت جدش رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود ((ملعون است کسى که در کنار سفره اى بنشیند که در آن سفره شراب نوشیده شود)).
نگاهى به او کردم و نیم نگاهى نیز به منصور دوانیقى . صاحب مجلس ، صورتش از خشم بر افروخته و رگ گردنش باد کرده بود، براى این که آبرویش پیش دیگران نرود به خادمش گفت : ((آب بیاور، زود باش )) و خنده اى ساختگى به زور بر لبش نشاند.
 من مى دانستم او چه حالى دارد، از این که مجلسش خراب شده بود خیلى ناراحت بود و حتما با خود مى اندیشید که این شکست را چگونه جبران کند.






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92 فروردین 20 توسط سجاد مقیمی منفرد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin

کد صلوات شمار برای وبلاگ