سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبان مهدی عج گچساران

آن غریبه به صورت ناشناس سفر مى کرد به یکى از روستاهاى شام رسیده بود. روى تخته سنگى نشست تا خستگى در کند. در این هنگام انبوه جمعیتى را دید که به سمت کوه مى آمدند. وقتى به نزد او رسیدند از یکى از آنان پرسید: این جا چه خبر است .
غریبى ؟
آرى .
به دیدن استادمان آمده ایم ، او در داخل آن غار زندگى مى کند و سالى یک بار براى زیارتش مى آییم و آن راهب پرهیزکار ما را پند و اندرز مى دهد.
منتظر ماند تا ببیند آن راهب مسیحى به مردم چه مى گوید که این گونه به او دل بسته اند و سر انجام راهب از غار بیرون آمد. تک تک افراد را از زیر نظر گذراند، اما همین که چشمش به او افتاد عظمت او دل راهب را تسخیر کرد، پرسید: اى غریبه ، از ما هستى یا از غیر ما؟
از شماها نیستم .
از لباس پوشیدنت معلوم است که از امت ((محمد)) هستى .
آرى .
از دانایان امتش هستى یا از نادانان ؟
از نادانان نیستم .
راهب با دست به مردمى که به احترام ایستاده بودند اشاره کرد و همه نشستند، سپس گفت : حال که از دانایان هستى چند سؤ ال مى پرسم جواب بده .
بپرس .
 به عقیده ما ((درخت طوبى )) ریشه اش در خانه عیسى (علیه السلام ) است ، اما شما مى گویید در خانه محمد است و حال آن که شاخه هایش در همه خانه هاست ، چگونه چنین چیزى ممکن است .
مانند خورشید، همان طور که خورشید در وسط آسمان مى درخشد و نورش به همه جا مى رسد.
بگو ببینم چرا در بهشت هر قدر از غذاهایش بخورند نه تمام مى شود و نه کم .
مثل چراغ در دنیا، هر چند تا چراغ با شعله اش روشن کنید از نورش کاسته نمى شود.
شما معتقدید در بهشت همه جا سایه است ، مگر مى شود.
آرى ، قبل از طلوع خورشید همه جا روشن است ، ولى همه جا نیز سایه است .
 دلیل شما چیست که مى گویید هر چه در بهشت بخورند نیازى به قضاى حاجت نیست .
بچه اى که در شکم مادرش تغذیه مى شود چیزى دفع مى کند؟
کلید بهشت شما از طلاست یا نقره ؟
غریبه لبخندى زد و گفت : اى راهب ، کلید بهشت نه از طلاست و نه از نقره ، بلکه کلیدش زبان بنده مؤ منى است که بگوید ((لا الا الا الله )) و خدا را به یگانگى بشناسد.
راهب که از جواب هاى محکم و منطقى غریبه تعجب کرده بود پرسید: مرد، تو کیستى ؟
بنده اى از بندگان خدا و فرزندان آخرین فرستاده او محمد .
پس چرا ناشناس سفر مى کنى .
از بیم هارون الرشید که قصد کشتن من و غارت پیروان مرا دارد.
این مردم همه مطمئن هستنند، بگو نامت چیست .
موسى بن جعفر.
راهب با شنیدن نام او از کوه پایین آمد و پیشانى امام را بوسید، فهمید که او پسر امام صادق است ، فرزند پیشواى دانایى که شاگردان برجسته اى را تربیت کرده بود.
 و بدین ترتیب ، خود و یارانش همگى اسلام آوردند و از یاران او شدند.






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92 فروردین 20 توسط سجاد مقیمی منفرد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin

کد صلوات شمار برای وبلاگ