چگونه عقده های سر به فلک کشیده ی روزگارت را بازگو کنم ، و خط سنگین ظلم لجوجانه ی کینه توزان بی خرد زمانه ات را شرح دهم و رنج دردمندانه ی تو را همسفر سنگینی جور نا مهربانی ها کنم وتا کی سکوت بی انتهای اشکهایت را خموش بنمایم ، با این حال چه کنم ،و چه بگویم...... درد بی صدایت هم اکنون در آغوش صبر شوریده حالت پنهان شده و تمام وجودت از خواری روزگار شراره می زند ، ای علی جان تو شروع بی همتای بلند عاشقی صبر را جرعه جرعه نوشیدی وانتهای خلوت سرد حزناک دردناک ستمدیدگی را پذیرفتی،ای مولای دردمندان دوباره می گویم هزاران بار بر شوکت و پایداریت سلام و درود بی پایان .... اقبال پیوسته ی غمگین پر از زهرکین های خصمت ؛ قلب های عاشقانت را پاره پاره کرده....که زمین و زمان هم شکایتشان را از آسمان کرده اند ؛ شروع و پایان قصه ی تلخ دوران لجاجت ، امانت عرشیایی را پس داده و تیغ شرارت دراوج خباثتش ، عرصه را بر تنور گرم عدل و عدالت تنگ نموده و روشنی زلال ولایت را برتخت وراثت به زیر انداخته است و باید گفت دشمنان سنگدل ، بنای ختم رسالت را در ورود امامت شکستند و این رمز و راز زلال حقیقت را پایمال کردند ، شرح غدیر ، بنای ختم رسالت وبهای امامت است ؛ وجایگاه آن ، سالهاست که محجوریتش را در سیمای تاریخ محک زده ، و خاطره ی غم انگیز آن واقعه ی بی شرمانه ، بس جانهای شور انگیز عدالت خواه را به ستوه آورده ؛ و غصب و حق شکنی آن رذل صفتان ، تلخی پراشکبار شاهدانت را پنهان نموده است ، چگونه حقت را ادا کنم و سرود بلند عدل خواهیت را بخوانم وحقایق روشنت را بیان کنم و دردهای گداخته ی سینه ی مالامال از محبتت را تسلی دهم ...نه ؛ هرگز نمی توانم پهنای وسیع صلابت و غربتت را درآن دوران بی رحم به شعرم وصف کنم ، پس تنها میتوان گفت :که نزدیکترین طلوع نگاه مهربانت را در جلوه ی آخرین خورشید غدیر خم باید نگریست.....