با همه ی احساسم تمنا میکنم که خستگی ام را تسکین دهی و نیازم را در خلوت موج آسای محبتت رمیده کنی ، اندکی دیگر شاید باران چشمانم امان ندهد که از سخت ترین نقطه ی تنفسم اندکی شروع به عجل فی فرج مولانا را سر دهد و هوای آلوده ی پلم شده ی سینه ی خسته ام را طراوت ترنم بخشی بدهد ، اگر ترانه های تسنیم شکوفه کنند بار سنگین سوت و کور طبیعت را بیدار نخواهد کرد ، مگر اینکه ترسیم نگاهت در آیینه ی طبیعت خلود کند تا روشنایی فجر در سرای آمدنت تلألو کند، به اندازه ی بهار عمرم بهاری ای تقدیر سرگذشتم کجایی ........
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 بهمن 5 توسط
سجاد مقیمی منفرد