در اوج پرواز کردند ؛ در حقیقت آسمانی بودن و جای ماندن نبود و غم و غصه هایشان رفتن بود تا ماندن ؛ کنج لبخندشان زیبایی و نور پرتو افکنی میکرد , با حادثه ها خو گرفته بودند پس این انگارها هرگز سکوت نمی کردند و عزم رفتن باورشان را برای توقف محال کرده بود و هرگز برای خموشی نیامده بودند ؛ مردانگی و سبک بالی در وجودشان موج طنین انداخته بود و همتشان بیداری و شب زنده داری و بزرگ منشی بود , مگر مشتی خاک چه می شود و چه میکند , تنها وجودشان خاک را , زمین را , زمانه را به ستوه آورده بود ؛ ازجنس نور و شور انگیز بودند , مرجان وجودشان قدحی از موهبت وصف انگیز طلوع حرارت عشق بازی بود و بس ..... هرگز آرام نمی شدند , دنیا جای برای آنان نداشت , عشقشان اینجا نبود و آمده بودن پرسه بزنند و سلامی کنند و بروند .... شوق و ذوقشان رنگ دنیایی نمی گرفت , صحبتشان مرزی نداشت , نگاهشان رمز یا زهرا می گفت و تمام وجودشان مالیده شده بود بر تن عشق و جلوه ربوبیت در مثالشان دمیده بود و سخت در انتظار پرواز بودند , امانشان بریده شده بود , نای ماندن و ایستادن نبود , تشنه بودند و عطش آنان را از پای دنیا جدا میکرد و شمایلی از خطوط سرخ شهادت بر آستینشان جبین بسته بود , رقابت و سبقت در خونشان جریان داشت و اشک می ریختند و همینطور فریاد می زدند که ما برنده ایم ..................