آنقدر واژه ها و کلمات روزگار، مرا به تکرار کشانده اند ؛ که شده اند بازی زمانه با دل من ...... که شده رنج و محنت بی پایان و اندکی فاصله مانده و اندکی روزنه ی امید ..... ودیگر چیزی نمانده به پایان این راه دشوار ...... بسان چشمانمان ، حضور سبزت را می طلبد در این واپسین آخر ...و در کنار تو بودن چه حسی تداعی می شود و چه شروعی برایم زندگانی می شود ........ اینجاست که می فهمیم معنای انتظار را، که بازی واژه ها و تکرار دقایق نیست و آهنگ سکوت و گریه نیست ..... بلکه معنای آن تمرین و مقاومت و تثبیت اراده هاست ؛ آقاجان ،دعای آمدنت و دستان پر مهرت همینطور،درونم را نوازش و وجودم را آرامش می بخشد ... وآنقدرتمرین می کنیم برای آمدنت ....تا بدو ورود قدومت ، با تمام عشق ، همه جای زمین را آلاله و گل آزین ببندیم ، آقا بیا ...که ترانه ی اشکهای منتظرانت گویای همین مجمل است .
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 فروردین 18 توسط
سجاد مقیمی منفرد