((نیچه، این گونه در اواخر عمر، اوضاع اسفناک روحى خود را در نامه اى که به خواهرش نوشته است مطرح مى کند: ((هر چه روزگار بر من مى گذرد زندگانى بر من گران تر و سخت تر مى شود. سال هایى که از بیمارى در نهایت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت کنونى از غم ، پر امید، تهى نبودم ،...خدایا! من امروز چه تنها هستم . یک تن نیست که بتوانم با او بخندم و یک فنجان چاى بنوشم . هیچ کس نیست که نوازش دوستانه اى بر من روا بدارد.))
((او که دچار بحران هاى شدید روحى و روانى بسیار شده بود، سرانجام اعتراف کرد که : ((اگر خدا نباشد، آدمى دیوانه مى شود.))
وى فقر معنویت غرب را دریافته بود و از همین رو از ((مرگ خدا))سخن مى گفت ! به عقیده او تنها راه بیرون شدن از این وضع ، آن بود که فراسوى اخلاق و معیارهاى معمول نیک و بد ظهور کنند؛ مردانى که آن ها را ((ابرمرد))مى نامید.
وضعیف و زخمى که تفکرات نیست انگارانه براى متفکران و اندیشمندان غربى به بار آورده ، این گونه درباره ((مارک اورل ))و نیز نیچه و شو پهناور، توسط ویلیام جیمز، تصویر مى شود:
((کلمات مارک اورل ، تلخى ریشه دار غم و اندوه را نشان مى دهد. ناله هاى آن مانند ناله هاى خوکى است که زیرا تیغ ، سر مى دهد. وضع روحى نیچه و شو پنهاور، عبوسى ها و کج خلقى هایى در آن ها دیده مى شود که آمیخته با دندان غروچه هاى تلخى مى باشد. ناله هاى مرارت آمیز این دو نویسنده آلمانى آدم رابه یاد جیرجیرهاى موشى مى اندازد که مشغول جان دادن است . در کلمات این دو نویسنده آن معنا و مفهوم تصفیه اى که مذهب به سختى ها و مشقات زندگى مى دهد، دیده نمى شود.))
((افسانه سیزیف )) که کتابى است به قلم ((آلبرکامو)) یکى از مشهورترین نویسندگان نیهیلیست غربى - در واقع آیینه تمام نماى اوضاع اسفناک زندگانى غیر دینى غربى مى باشد که در قالب این افسانه تبلور مى یابد: خدایان ، سیزیف را محکوم کرده بودند مدام صخره اى را تا قله کوهى بغلتاند و از آنجا سنگ با وزنى که داشت به پایین مى غلتید و دوباره سیزیف باید سنگ را تا قله بالا مى برد.
خدایان پى برده بودند که هیچ تنبیهى وحشتناک تر از کار بیهوده و بى امید نیست .
احساس یاءس و ناامیدى در انسان غربى همواره او را با این سؤ الات درگیر مى نماید که : ((ما، روى کره خاکى چه مى کنیم به جز کارى بیهوده و بى امید؟ انسانها زندگى کوتاه و یگانه شان را صرف چه مى کنند؟ حال آنکه به زورکار، موفق شوند صخره را تا قله بالا ببرند؛ آن گاه یک بیمارى یا یک جنگ دوباره به پایین رهایش مى کند.)) همه کارها بیهوده و پوچ و عبث ؛ و انسانها ناامید و ماءیوس .
این موارد واقعیاتى انکار ناپذیر در بطن تمدن غیر دینى غربى است که ریشه در اندیشه دهرى و جهان بینى مادى دارد.
به تعبیر دانشمند روسى ((لئوتولستوى )): ((ایمان ، همان چیزى است که انسان با آن زندگى مى کند.)) پس بدا روزى که انسان ایمان خود را از دست بدهد!
((در حال حاضر دیگر غریبان همانند قرون گذشته به پیشرفت و حل مشکلات گوناگون فردى و تاریخى از طریق گسترش و بسط تفکر اومانیسم و نتایج تکنولوژى که محصول مستقیم آن است ، چندان امید وارى ندارند و بسیارى از مفسران و منتقدان که بیش تر تعلق به تفکر به جهان پست مدرن غرب دارند با اعلام خطر و بحرانى فراگیر جز یک مه غلیظ نیستى و ابهام و خطرى کاملا جدى در برابر اندیشه و تاریخ غرب ، چیزى نمى یابند؛ به نحوه که چشم انداز آینده براى آنها حتى تا فاصله اى بسیار نزدیک کاملا مبهم و سخت تیره و یاءس آور است .)
((داریوش آشورى )) نویسنده معاصر در بحثى تحت عنوان دو چهره نیهیلیزم امروز غرب مى گوید: آن بروژوازى پرشورى که ((باستى ))را فتح کرده و پرچم ناسیونالیزم را بر افراشت ، امروز چیزى ندارد که به آن بیندیشد، مگر بى اندیشگى ! نسل جوان اروپایى بر نقطه اى پوچ ایستاده است . امروز غرب ، صادراتش را تحویل مى گیرد:
آشوب هاى اجتماعى ، نومیدى ، سرگردانى ، حس حقارت ، و نهیلیزم . او همه این هارا به ملت ها و تمدن هاى دیگر تحمیل کرده بود.)