بحران هاى ناشى از این تمدن بى روح ماشینى ، تاوانى است که باید غرب در قبال ترک و انزواى دین بپردازد: فساد و فحشاى لجام گسیخته ، بى بند و بارى هاى وسیع اخلاقى ، در خطر افتادن امنیت عمومى ، پر شدن سریع تیمارستان ها از بیماران روانى ، خودکشى هاى رو به تزاید در مرفه ترین کشورهاى غربى ، فرو رفتن در دام اعتیاد و الکل و آمار وحشتناک از فرو غلتیدن جوانان در منجلاب روابط نا مشروع جنسى که فقط ترس از بیمارى ایدز، آن را تا حدودى کنترل مى کند، انتشار اخبار تکان دهنده از فراگیر شدن موج خشونت در این جوامع تاحد درگیرى هاى مسلحانه در خیابان و نیز مدارس ، تشکیل باندهاى وسیع تجاوز جنسى به زنان و کودکان و هزاران هزار معضل اجتماعى دیگر، کابوسى است که امروزه دامنگیر جوامع غربى شده است .
علم و تکنولژى هم امروزه به شمشیرى بران و تیز مى ماند که اکنون در دست دیوانه اى ، همواره ، جان همه جهان را تهدید مى کند. تولید سلاح هاى شیمیایى ، میکربى و نیز تولید و انباشت سر سام آور سلاح هاى ویرانگر هسته اى و اتمى ، از نمونه هاى بروز دانش تهى از ایمان است که امروزه تهدیدى جدى براى جوامع بشرى محسوب مى شود:واستان از دست دیوانه ، سلاح تا ز تو راضى شود، عدل و صلاح
چون سلاحش هست و، عقلش نى به بند دست او را نه که آرد صد گزند
در هر صورت اوضاع کنونى غرب و آشفتگى ها و نا بسامانى هاى موجود در آن ، که این تمدن را تا حد نابودى و انفجار پیش برده است حاصل کار کسانى است که به تفکیک دین از دنیا پرداخته و تمام هم و غم خویش را مصروف انزواى دین و نیز کنار زدن آن از عرصه زندگى نمودند. هم چنین اوضاع جارى در این جوامع ، نتیجه مستقیم زمینه سازى هاى اربابان کلیسا در قرون وسطى است :ظالم ان قومى ، که چشمان دوختند وز سخن ها، عالمى را سوختند
زان که تاریکى است ، هر سو، پنبه زار در میان پنبه ، چون باشد شرار؟!
سر خوردگى انسان غربى از مکاتب متعدد فلسفى ، مبتنى بر افکار دهرى و نداشتن کار آیى این مکاتب در پاسخگویى به تک تک افراد این جوامع ، غریبان را به این باور رسانده که فلسفه هاى بشرى قادر به ارضاى فطرت انسانى نبوده و همواره از نقص نسبى و مطلق ، رنج مى برند. به قول ((سنت آگوستین )): ((فلاسفه ، بسیارى از حقایق عالى و سودمند را کشف کرده اند، ولى آنان همه حقیقت ضرورى براى انسان را کشف نکرده اند و به این جهت در گمراهى ها افتاده اند. عقل آدمى با نیروى طبیعى که دارد نمى تواند راهى به همه حقیقت پیداکند و از هر گونه گمراهى اجتناب بورزد.
بالاتر از این ، فلسفه به تنهایى قدرت تحریک نفس از معرفت خالص به عمل شایسته را ندارد. فلسفه از این جهت یک وسیله معرفتى ناقص براى کمال است .))
فلسفى را، زهره نى ، تا دم زند
دم زند، دین حقش ، بر هم زند
((شاید احساس تهوع فرهنگى و تاریخى امروز جهان (غرب ) پیش در آمد این تخلیه الهى و انسانى از برخى کثافات عصر جدید باشد تا در سایه آن ، آدمى اندیشه و وجود خود را در مقام فکر و عمل ، متصل به ملکوت هستى سازد...سرانجام او در خواهد یافت ، آنچه اصل است همان وجود و هستى است ، نه اندیشه و خیال ؛ که اندیشه در سایه هستى مى اندیشد. باید کتاب وجود را از نو قرائت کرد اما نه به نام خویش ، بلکه به نام خالق آن ... اگر این امر صورت پذیرد، آدمى از رنج همه توهمات و بت ها و کثافات و تناقضات عصر جدید، رهایى خواهد یافت . هر چند این نیز نکته اى بزرگ و ژرف است که وجود این ظلمات بزرگ و عظیم در اندیشه تاریخ عصر جدید، در پرتو مشیت خالق حکیم ، موجب تنبه و تذکرى عمیق در انسان معاصر نسبت به مقام بزرگ و جبار حقیقت خواهد گشت .))