اقتصاد از ریشه قصدبه معنى راستى راه است و مى گویند:
قصدت قصده آهنگ او کردم
اقتصاد در لغت به دو معنى است یکى از آن دو پسندیده است که حد وسط و میانه افراط و تفریط است مانند جود که حد وسط اسراف و بخل محسوب مى شود یا شجاعت که حد وسط تهور و ترس است و به همین معنى در قرآن به کار رفته است و اقصدفى مشیک در رفتارت میانه را برگزین ودوم به امرى اطلاق مى گردد که بین پسندیده وناپسند در نوسان است مانند آنچه که بین عدل و جور قریب و بعید فرض مى شود.
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصدبعضى از آنان بر خود ستم کردند و بعضى راه میانه را برگزیدند)وسفرا قاصدا :یعنى سفرى متوسط یا میانه ونه چندان دراز و گاهى به معنى قریب نیز تفسیر مى شود و در اصطلاح اقتصاد حالت میانه و اعتدال بین زیاده روى و خست ورزى است و خداوند مى فرماید :
والذین اذا انفقوالم یسرفوا لم یقتروا و کان بین ذلک قواما (و آنان که چون هزینه کنند اسراف نمى کنند و خست نمى ورزند بلکه میان این دور اه اعتدال را در پیش مى گیرند)و همین مفهوم در کلام امیرالمومنین در نهج البلاغه به لفظ اقتصاد تعبیر شده است :امام مى فرماید:
ما عال من اقتصد(هرکس میانه روى پیشه کند (صرفه جویى کند)نیازمند نگردد)
نامه حضرت به زیاد آمده است :و دع الاسراف مقتصدا(زیاده روى بگذار و میانه رو باش )بنابراین روشن مى شود که قصد روش معقول ور اه استوار بین افراط و تفریط و بر اساس همین معنى کلمه قصد و مشتقات آن در جاى جاى نهج البلاغه به کار رفته است .
امام علیه السلام مى فرماید:لن یهلک من اقتصد(آنکس که میانه روى در پیش گیرد هرگز هلاک نگردد)و یامن اقتصد خفت علیه الموون (هرکس میانه رو باشد (صرفه جویى کند )هزینه اش سبک گردد)ونیز مى فرماید:العقل انک تقصد فلاتسرف (خرد آن است که میانه رو باشى (صرفه جویى کنى ) و از اسراف بپر هیزى )از این معنى که به حالت بین افراط و تفریط اشاره دارد بگذریم به کار بردهاى عام تر این لفظ برمى خوریم که مورد نظر ماست مى فرماید:
خذا لقصد فى الامور فمن اخذا لقصد خفت علیه الموون (در کارها میانه روباش هرکس میانه روى در پیش گیرد مخارجش کم و سبک گردد وا ین مفهوم حد وسط بین افراط و تفریط در هرچیز و شامل اخلاق و تفکر و همچنین اقتصاد به معنى اصطلاحى نیز مى شود.
علیکم بالقصد فى المطاعم ( در خون میانه رو باش من اراد السلامة فعلیه بالقصد(هرکس بخواهد سلامت باشد بر اوست که میانه رو باشد)ولفظ اقتصاد به این مفهوم متداول ورایج درنهج البلاغه بسیار به کار رفته است تا بیانگر مفهوم امروزى این اصطلاح باشد.
امام مى فرماید:لا هلاک مع الاقتصاد(میانه روى (صرفه جویى )با هلاکت همراه نیست )و نیز مى فرماید:الاقتصاد ینمى القلیل (میانه روى صرفه جویى اندک را بسیار مى کند.و همچنین از فرمایش اوست :الاقتصاد نصف المؤ ونه (16)میانه روى صرفه جویى نیمى از هزینه است امام علیه السلام مفهوم اد را تا آنجا گسترده مى کند که برنامه هاى زندگى فردى و اجتماعى را در بر مى گیرد آنجا که مى فرماید:اذا اراد الله بعبد خیرالهمه الاقتصاد(اگر خداوند خیر بنده اى را بخواهد میانه روى را در دل او مى اندازد)آنگاه نتیجه عمل نکردن به اقتصادراتبیین مى کند و مى فرماید:من لم یحسن الاقتصاد اهلکه الاسراف (هرکس میانه رو نباشد اسراف او را از پاى درمى آورد.)سپس امام علیه السلام اصطلاح اقتصاد را به مفهوم گسترده ترى به کار مى برد و آن را به همه ابعاد زندگى انسان تسرى مى دهد:
اذا رغبت فى صلاح نفسک فعلیک بالاقتصاد والقنوع والتقلل (اگر مى خواهى در اصطلاح نفس خود بکوشى میانه روى قناعت و کم خرجى را پیشه کن )یونانى ها اقتصاد را ایکوس نوموس مى گویند که به مفهوم تدبیر منزل -اداره و تنظیم امور خانه -است (جان مارشال جیفنى در تعریف اقتصاد مى گوید:
علمى است که چگونگى ایجاد توزیع و هزینه کردن ثروت را مورد بررسى قرار مى دهد(لو دویک بر این باور است که علم اقتصاد علمى است که به بررسى رابطه انسان بانیازهاى مادى اش که به رایگان در طبیعت وجود دارد مى پردازد(روشنفکران اسلامى کوشیدند که علم اقتصاد را از مکتب اقتصادى جدا کنند نبهانى اقتصاد را در تنظیم ثروت و تامین وا فزایش آن مى داند و مى گوید:علم اقتصاد درا ین باره بحث مى کند اما چگونگى توزیع ثروت از وظایف سیستم یا نظام اقتصادى و بر این اساس تنظیم ثروت علم است و توزیع آن نوعى اندیشه وبا استناد به این تقسیم بندى و در پرتو آنچه که در نهج البلاغه آمده است درمى یابیم که گفتار امام على علیه السلام هر دو جنبه را شامل مى شود:تنظیم ثروت علم است و توزیع آن بدین معنى که هم شامل اصول و سیاستهاى علم اقتصاد است وهم پایه ها و ارکان مکتب اقتصادى را در بر مى گیرد که خود نشانگر اهمیت دادن اسلام به هر دو جنبه اقتصاد است و اشتباه است - چنانکه بعضى اعتقاد دارند -بپنداریم که تنها مکتب اقتصادى از ویژگى هاى اسلام است آرى اسلام به تولید و سیاستهاى آن نیز پرداخته است آنگاه که امام علیه السلام درباره ملخ سخن مى گوید اطلاعات و آگاهى سودمندى را ارائه مى دهد: و ان شئت قلت فى الجراده ...الى ان یقول و جعل لها الحس القوى و نابین بهما تقرض و منجلین بهما یرهبها الزراع فى زرعهم و لا یستطیعون ذبها ولو اجلبوا بجمعهم حتى ترد الحرث فى نزواتها و تقضى منه نزواتها و تقضى منه شهواتها و خلقها کله لا یکون اصبعا مستدقة
اگر بخواهى از ملخ برایت مى گویم :...تا آنجا که مى گوید و خداوند براى او حسى قوى قرارداد و دو دندان که به کمک او مى برد و دوپاى داس مانند که بدانها چیزى رامى گیرد و کشاورزان درکشت خود از آن مى ترسند وا گر همه کسان خود را جمع کنند توانایى راندن ملخ را ندارند تا آنجا که با جست وخیز هایش به کشت روى مى آورد و هر چه مى خواهد انجام مى دهد وهمه اندام او به اندازه یک انگشت باریک نیست ...
آیا این کلام سخن پردازى به شمار مى آید یا آنکه درسى مى آموزد که تنها متخصصان آن را مى فهمند و به اهمیت و ارزش آن واقفند.توصیف دقیقى که امام از اندام ملخ بدست مى دهد داراى هدفى روشن است ومى خواهد توجه همگان را به موجودى ویرانگر اقتصاد و چگونگى رویارویى با آن جلب کند اولین مرحله مبارزه شناخت دقیق و کامل آن است لذا این نمونه اى از اطلاعات سودمندى است که امام علیه السلام در اختیار دست اندر کاران امر کشاورزى قرارمى دهد و آنان را از این مشکل آگاه مى کند.