سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبان مهدی عج گچساران

 می گفتیم و می خندیدیم و آهسته آهسته آمدیم کنار سن و چند لحظاتی را منتظر حضور سبز یار بودیم.. و ناگهان از میان جمعیت .... جرقه ای خورد و سراپای وجودمان یکپارچه جوشید و سمت نگاهمان به نگاهی معطوف شد و همه آرام آرام نشستیم ... با درنگ و کمی با توقف  از گوشه ی قاب چشمانم تو را دیدم ،تازه همه چیز را فهمیده بودم .... حرفهایت  پاکی و زلالیت را  ترسیم و تفسیر می کرد  و هی من از پشت این نگاه محسوست دلم تک می زد و سریع تو را مرور می کردم و من حس خوبی داشتم و می فهمیدم که چقدر تو زیبایی و محبت انگیز .... و کاش کاش هایم می گفت ای کاش ،... تو را زودتر می دیدم و حسم و درونم شده بود لبریز از بوی حیات بخش وجودت.... باورم نمی شد و اصلاً باور نداشتم....  و آنجا شنیدن تا دیدن معنا شد ؛... خوب معنایی در وجودم تبلور کرد و همینطور  روشنی چشمانت و تبسم نگاهت با من زندگی می کرد و براحتی سخن می گفت و ترانه ی خوش آهنگت مرا با خودش برده بود و تمام زمان یک جا برایم فرو نشست و آیه آیه های حضورت مرا به تماشا فرو برد .... چه حس خوب و غریبی .... چه دلتنگی زیبایی .... برایم نقش بست ... از پشت چشمان پر طراوتت ، محبتی عمیق , موج می زد و در دلم شناوری می کرد ... خوب فهمیدم که در آن فضای عجیب کسی دارد آهسته قدم برمی دارد  و ما را تماشا می کند ..........






نوشته شده در تاریخ جمعه 92 فروردین 16 توسط سجاد مقیمی منفرد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin

کد صلوات شمار برای وبلاگ