از جمله نشانه های تربت امام حسین علیه السلام و فرق تربت امام
حسین علیه السلام با بقیه خاک ها این است که بوی خوش عجیبی دارد. و حتی بعضی از بزرگان می فرمایند که از چند متری بوی خوش آن به مشام می رسد. حتی آنچه در کتب معتبر تاریخی نقل شده است قضیه معروف تخریب قبر امام حسین در چند مرحله است من جمله زمان متوکل عباسی ملعون که قبر حضرت علیه السلام را شخم زد و آب بر آن گرفت و قصد محو کردن قبر امام را داشت که بعدها عده ای آمدند قبر را پیدا کنند می فرمایند از خاک ها برمی داشتند و می بوئیدند تا به قبر مطهر رسیدند که نقل می کنند بوی خوش عجیبی از آن به مشام می رسید و معلوم شد که آنجا قبر مطهر امام حسین علیه السلام است. انسان عاشق اینگونه تربت معشوق خودش را می جوید چون تربت معشوقش بوی عشق می دهد. که در احوالات مجنون دارد که وقتی از مرگ لیلی باخبر شد. می رفت و دنبال قبر لیلی می گشت تا به کودکی رسید و سراغ قبر لیلی را از او گرفت که کودک به او گفت اگر عاشق هستی چرا از من سؤال می کنی خاک را بو کن تا به قبر او برسی.
شنید ستم که مجنون دل افکار چو شد از مُردن لیلی خبردار
گریبان چاک زد و رو در بیابان به سوی قبر لیلی شد شتابان
یکی کودک بدید آنجا ستاده به هر سو دیده حسرت گشاده
سراغ قبر لیلی را از او جُست پس آن کودک بخندید و به او گفت
که ای مجنون تو را گر عشق بودی ز من کی این تمنّا را نمودی
در این مدفن به هر جانب تو رو کن ز هر خاکی کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخواست یقین دان تربت لیلی همانجاست
آیا سجده کردن بر تربت شرک نیست؟
اگر کسی سجده به تربت یا خاک دیگر و یا هر چه بکند به عنوان اینکه آن یا صاحب آن خدا است و پرستش عبادت قبر یاصاحب قبر کند مشرک و کافر است. ولی اگر به خاک قبر یا غیر قبر سجده برای خدا باشد و اطاعت امر خدا را بکند نه تنها شکر نیست بلکه عین توحید است.
هیچ یک از جمعیت چند میلیونی شیعه این ادعا را ندارد که به تربت امام حسین علیه السلام سجده می کند به عنوان اینکه او را خدا ویا فرزند خدا و یا در مقابل خدا یک قدرت جدا بداند هرگز اینطور نیست. بلکه سجده کردن بر تربت امام حسین برای خداست. منتهی چون این خاک قداست بالا و والائی دارد لذا بر این خاک سجده می کنند.
لذا آنانکه تهمت به جامعه شیعه می زنند که این سجده کردن بر خاک قبر امام حسین عین شرک است هرگز درست نیست اگر خوب چشم باز کنند و ببینند هرگز اینطور نیست بلکه عین توحید است، از آداب و سننی که در نزد شیعه مرسوم هست اهمیت سجده کردن بر تربت امام حسین علیه السلام است. که ائمه علیه السلام هم بر این مسئله تأکید می کردند و خود ائمه هم بر این عمل پای بند بودند و این از باب برتری تربت حضرت امام حسین علیه السلام است زیرا انسان سر بر خاکی می گذارد که بوی خون حسین را می دهد خونی که خون خداست. کما اینکه یکی از علماء سنّی که شیعه شده است به نام شیخ محمد مرعی انطاکی در مناظره ای با علماء سنی که می پرسند چرا شما اصرار دارید بر تربت حسین علیه السلام سجده کنید می گوید به خاطر توصیه امامان بزرگواران و اینکه تربت حسین علیه السلام دارای یک نوع برتری است که در تربت های دیگر نیست.
در روایت است که امام صادق علیه السلام سجده نمی کردند مگر بر تربت امام حسین علیه السلام :
کان الصادق علیه السلام لایسجد الاّ علی تراب من تربة الحسین علیه السلام تذلیلاً لله تعالی و استکانه الیه
امام صادق سجده نمی کردند مگر بر خاکی که از تربت امام حسین علیه السلام بود و این کار را از سر خضوع و خشوع برای خدا انجام می دادند.
و حدیثی دیگر:
عن معاویة بن عمار قال: کان لابی عبداللّه علیه السلام خریطة دیباج صفراء فیها تربة اباعبداللّه علیه السلام فکان اذا حضرته الصلاة صبَّهُ علی سجادته و سجد علیه ثم قال علیه السلام انَّ السجود علی تربة ابی عبداللّه علیه السلام یخرج الحجب السّبع
امام صادق کیسه ای داشتند که در آن تربت سیدالشهداء بود و هنگام نماز آن تربت را در موضع سجودشان می ریختند و بر آن سجده می کردند و می فرمودند سجده بر تربت امام حسین علیه السلام حجاب های هفتگانه را از بین می برد.
عن محمدبن علی بن الحسین قال: قال الصادق علیه السلام السجود علی طین قبر الحسین علیه السلام ینور الی الارضین السبعة
سجده بر خاک قبر سیدالشهداء علیه السلام تا زمین هفتم را نورانی می کند.
سید حمیری نقل می کند که از امام عصر حضرت مهدی ارواحنا فداه سئوال کردند از سجده بر لوحی که از خاک قبر سید الشهدا علیه السلام بود یعنی همین مهر مرسوم فاجاب علیه السلام یجوز ذلک و فیه الفضل که جایز است و فضیلت بزرگی دارد سجده بر تربت حضرت امام حسین علیه السلام. در همین زمینه ابوالمجد الحلبی در اشارة السبق در باب فضل سجده بر تربت امام حسین علیه السلام می نویسد و افضله (سجده) علی التربة الحسینیة، بهترین چیز برای سجده کردن خاک قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام است
یحیی بن سعید حلی در کتاب الجامع للشرایع می نویسد و یستحب السجود علی التربة الحسینیة
مستحب است سجده بر تربت امام حسین علیه السلام.
علامه بزرگوار امینی در کتاب سیرتنا و سُنَّتنا در باب سجده بر خاک قبر امام حسین علیه السلام می نویسد آیا بهتر آن نیست که سجده گاه از خاکی قرار داده شود که در آن چشمه های خونی جوشیده است که رنگ خدایی داشته است تربتی آمیخته با خون کسی که خداوند او را پاک قرار داده و محبت او را أجر رسالت محمد صلی الله علیه و آله قرار داده است
خاکی که با خون سرور جوانان بهشت و ودیعه محبوب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خدا عجین گشته است
مرحوم استاد بزرگوار حضرت آیت اللّه مطهری رحمهم الله می فرماید: پیشوایان ما گفته اند حالا که باید بر خاک سجده کرد بهتر است که آن خاک از خاک تربت شهیدان باشد اگر بتوانید از خاک کربلا برای خود تهیه کنید که بوی شهید می دهد. تو که خدا را عبادت می کنی سر بر روی هر خاکی بگذاری نمازت درست است ولی اگر سر بر روی آن خاکی بگذاری که تماس کوچکی، قرابت کوچکی با شهید دارد و بوی شهید می دهد اجر و ثواب تو صد برابر می شود
در زمان شاه عباس، پادشاه فرنگی کسی را فرستاد تا با علماء شیعه مناظره کند که اگر علماء شیعه مجاب شدند شما به دین ما درآئید و اگر ما مجاب شدیم به دین شما در می آئیم علماء جمع شدند بزرگ آنان ملا محسن فیض کاشانی بود گفت مگر عالمی نداشتید که بیاید او گفت شما در مقابل من عاجزید گفت هر چه در دست بگیرید من می دانم چیست ملامحسن فیض تسبیحی از تربت حضرت سیدالشهداء رادر مشت خود گرفت آن شخص فرنگی سرش را پائین انداخت و فکر می کرد، ملامحسن فیض گفت چرا فکر می کنی، نتوانستی ، او گفت چرا می دانم در دست تو قطعه ای از بهشت است اما در این فکرم که از کجا به دست تو رسیده است ، ملامحسن گفت راست گفتی در دست من تربت مولای ما حسین علیه السلام است و این حسین فرزند رسول اللّه صلی الله علیه و آله است که این تربت از خاک قبر اوست و اگر پیامبر ما بر حق نمی بود از صُلب اوکسی در بهشت مدفون نمی شود آن شخص فرنگی مسیحی اسلام آورد و مسلمان شد.
مادر نمیر! مردن براى تو زود است و یتیمى براى ما زودتر.
ما هنوز کوچکیم، از آب و گل در نیامدهایم. هنوز سرهایمان طاقت گرد یتیمى ندارد.
نهال تا وقتى که نهال است احتیاج به گلخانه و باغبان دارد، تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمیآرد، و ما از نهال کوچکتریم و از غنچه ظریفتر.
اما نه، نمان براى محافظت از ما، نمان براى اینکه از ما مراقبت کنى.
تو خود اکنون نیاز به تیمار دارى. بمان براى اینکه ما تو را بر روى چشمهاى خود مداوا کنیم.
تو اکنون به کشتى نجات طوفان زدهاى میمانى که به سنگ کینه جهال غریق، شکستهاى و پهلو گرفتهاى.
بمان براى اینکه ما بیمادر نباشیم. بمان براى اینکه ما مادرى چون تو داشته باشیم.
میدانم که خستهاى، میدانم که مصیبت بسیار دیدهاى، زجر بسیار کشیدهاى، غم، بسیار خوردهاى و میدانم که به رفتن مشتاقترى تا ماندن و به آنجا دلبستهترى تا اینجا.
اما تو خورشیدى مادر! بمان! به خفاشان نگاه نکن، این کورى مسرى و مزمن دلت را مکدر نکند، تو بخاطر همین چند چشم که آفتاب را میفهمند بمان.
میدانم که تو به دنبال چشمى براى دیدن و دلى براى فهمیدن گشتى و نیافتى.
سکته قلبی شایعترین علت مرگ و میر در ایالات متحده آمریکا و سایر ممالک سنعتی است .
این شیوع بالا در کشور ما نیز صدق می کند . بعلاوه سکته مغزی که به عللی تقریبا مشابه سکته قلبی ایجاد می شود نیز عامل مهمی در مرگ و بروز ضایعات متعدد روانی و جسمی ، در ممالک مختلف به حساب می آید .
هر چند که عوامل متعدد و گوناگونی ، بعنوان علل ایجاد کننده سکته شناسایی شده اند ، اما در این میان تاثیر روان بر ایجاد هر کدام از آن علل ، منجر به این شده است که امروز سکته ها را بعنوان قسمتی از اختلالات روانی تنی ( بیماریهایی که بر اثر تاثیر روان بر جسم ایجاد می شوند ) بشناسیم .
مطالعات فلاندر زانبار در سال 1936 و مطالعات تکمیلی پزشکان دیگر در سالهای بعد تا کنون ، این فرضیه را مسلم کرده است ، که بین تیپ شخصیت افراد و بروز سکته قلبی و مغزی در آنها رابطه تنگاتنگی وجود دارد ، بعلاوه این نکته نیز امروزه از مسلمات است که استرس های مداوم و طولانی با ایجاد شرایط خاص ، در رگهای خون دهنده به قلب و مغز ، زمینه را برای بروز سکته در این اعضاء مساعد می سازد .
در این باره ، بسیاری از مؤلفین گزارش داده اند که در موارد بسیار زیادی ، فشارهای شدید حرفه ای ، نگرانی خانوادگی یا مالی ، افسردگی و خستگی مقدم بر بروز سکته های قلبی وجود داشته است . این مولفین نشان داده اند که سطح کلسترول ( چربی حیوانی ) در خون افرادی که تحت فشار فکری هستند بالا می رود و احتمال بروز لخته های منجر به سکته در رگهای قلب بیشتر می شود . متخصصین دیگر نیز یکی از مهمترین عوامل منجر به سکته مغزی را ، تنش های هیجانی که در پاسخ به گرفتاریها ، کشمکش های روانی و استرس ها ، بوجود می آید ، ذکر نموده اند .
بر این اساس حتی برای درمان مبتلایان به سکته که جان سالم بدر می برند . علاوه بر درمانهای طبی مختلف ، استفاده از داروهای روانپزشکی و حتی روان درمانی و رفتار درمانی نیز . توصیه می شود .
با این اوصاف ، توجه به این نکته مهم است که هر عاملی که سبب تخفیف استرس ها وایجاد امنیت روانی در شخص گردد و هر عاملی که بتواند در برقرار کردن شخصیت متعادل در افراد موثر واقع شود ، خواهد توانست تاثیر چشمگیری بر کاهش میزان سکته های قلبی و مغزی بگذارد .
ما در شماره های مختلف این مجموعه نوشتار ، از احساس امنیت روانی ، که بر اثر نماز برای انسان حاصل می گردد و نقش حفاظتی که نماز در مقابل اضطراب ها و استرس های حاد و مزمن زندگی ایفا می کند ، سخن گفته ایم و خواهیم گفت . بعلاوه طی شماره های آینده راجع به تاثیر نماز بر اختلالات شخصیت و نحوه ای که نماز از آن طریق شخصیتی باثبات و متعادل ایجاد می کند ، به بحث مختصری خواهیم پرداخت .
با عنایت به مجموعه مباحث مذکور و با توجه به این که دانستیم در بروز سکته های قلبی و مغزی ، علاوه بر این که تیپ شخصیت افراد ، نقش مهم دارد ، استرس های حاد و مزمن زندگی نیز ایفای نقش موثر می کنند ، می توانیم به این نکته درخشان دست یابیم که نماز با ایجاد ثبات در شخصیت و ایمنی بخشی در مقابل استرس ها ، ریسک ابتلا به سکته های مغزی و قلبی را به شدت کاهش می دهد .
ترک نماز و مسلمانى
* آیا کسى که نماز نخواند مسلمان است؟
* مسلمان است، زیرا «کافر، کسى است خدا را منکر شود یا براى خدا شریک قرار دهد یا پیغمبرىِ حضرت خاتمالأنبیاء محمدبنعبدالله(صلى الله علیه وآله) را قبول نداشته باشد. همچنین اگر در یکى از اینها شک داشته باشد و نیز کسى که ضرورى دین، یعنى چیزى را که مثل نماز و روزه، مسلمانان جزء دین اسلام مىدانند، منکر شود کافر و نجس است، البته اگر چنانچه بداند آن چیز ضرورى دین است و انکار آن چیز به انکار خدا یا توحید یا نبوّت برگردد، نجس است و اگر نداند، احتیاطاً باید از او اجتناب کرد... .»
پس آنچه باعث کفر و نجاست انسان مىشود، انکار نماز است، نه سهل انگارى و نخواندن نماز.
به هر حال ترک نماز اثرهایى دارد که به نمونهاى از آنها درآیات و روایات اشاره مىکنیم:
1. رسول اکرم مىفرماید: کسى که بدون عذر، نمازش را ترک کند، قطعاً اعمال خیرش حبط و بىفایده مىگردد.
2. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مىفرماید: اللهم العن من ترک الصلوة متعمداً؛ خدایا لعنت کن کسى را که عمداً نماز را ترک کند.
3. ترک نماز، موجب ورود در آتش است: مؤمنان از مجرمان سؤال مىکنند که چه چیز شما را به دوزخ انداخت؟! مىگویند: ما از نمازگزاران نبودیم.
4. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: کسى که نمازش را سبک بشمارد، از من نیست؛ و الله بر سر حوض کوثر بر من وارد نخواهد شد.»و...
ترک نماز و عواقب اخروى
* چرا خداوند متعال در آیه 13 سوره جن مىفرماید: هر کس به خداى خود ایمان آورد دیگر از نقصان خیر و ثواب و از احاطه رنج و عذاب بر خود نترسد؟ آیا اگر نماز را که بر آن تأکید شده، انجام ندهیم، همین طور است؟
* ایمان به پروردگار متعال و ایمان به آنچه بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده و انجام دادن و تسلیم دستورهاى الهى که نماز نیز از جمله آنهاست، باعث مىگردد شخص نه از نقصانى بترسد و نه از ظلمى هراس داشته باشد و در صورتى که آن را ترک نماید این اجر و پاداش از او گرفته خواهد شد و کسى که به دستورهاى خداوند عمل نکند ایمان واقعى ندارد. قرآن کریم در اینباره مىفرماید: (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ* وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضینَ* وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ)؛ چه چیز شما را به دوزخ فرستاد؟ مىگویند: ما از نمازگزاران نبودیم و اطعام مستمند نمىکردیم! و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم و همواره روز جزا را انکار مىکردیم. این آیه به خوبى نشان مىدهد که تا چه حدّ ترک این فریضه الهى خطرناک است که مىتواند سبب سقوط در دوزخ شود. به جا آوردن نماز آن قدر از نظر اسلام مهم است که طبق بعضى از روایات معروف، به نخستین چیزى که در نامه اعمال نگاه مىشود نماز است، که اگر در نامه اعمال وجود داشت به سایر اعمال نیک نگریسته خواهد شد وگرنه به بقیه نگاه نمىشود و چنین کسى روانه دوزخ مىگردد.
جایگاه تارکالصلاةدرقیامت
* کسى که نماز نخواند جایگاهش در بهشت است یا جهنّم؟
* در این زمینه، تنها نگاهى گذرا به آیات قرآن مىاندازیم:
انسان بىنماز، چگونه ادعاى پاکى مىکند؟ در حالى که نماز یاد خداست (طه، 14) و هر که از یاد خدا روى گرداند، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و در قیامت نابینا محشور خواهد شد (طه، 124) و در قیامت، آن گاه که بهشتیان از گنهکاران مىپرسند: چه چیز شما را به دوزخ فرستاد؟ مىگویند: ما از نمازگزاران نبودیم(مدثر،40ـ43) چون اگر نماز مىخواندند، نماز آنها را به یاد خدا انداخته، از فحشا و منکر نهى مىکرد (عنکبوت، 45). پس دورى از نماز، علاوه بر این که خود، گناه بزرگى است، مقدمه گناهان دیگر و سختى و تنگدستى و تاریکى دل است و به یاد خدا بودن، موجب آرامش قلبهاست (رعد، 28).
علت عقوبت براى ترک نماز
* چرا این همه عقوبت براى ترک نماز و بىتوجهى به آن ذکر شده است؟
* با توجّه به این که عذاب اخروى بازتاب کردار دنیوى آدمى است و از آثار وضعى عمل ما مىباشد و چون نماز آثار و برکات و فواید بىشمار دنیوى و اخروى دارد، شخصى که نماز نمىخواند یا آن را سبک مىشمارد، از آثار، برکات و فوائد نماز محروم مىماند، که بازتاب و اثر وضعى این محرومیت، عقوبتهاى فراوانى است که براى ترک نماز و بىتوجهى به آن بیان شده است.
صراط مستقیم و ترک نماز
* نظر قرآن کریم، درباره اشخاصى که از همه نظر، مورد تأیید مردم مىباشند و راه راست مىروند و هیچ آزارى به دیگران نمىرسانند، ولى نماز به جا نمىآورند، چیست؟
* از نظر اسلام نمىتوان گفت کسى که نماز نمىخواند در راه راست و صراط مستقیم حرکت مىکند، زیرا از نظر اسلام، راه راست آن است که انسان را به پاکى، نیکى، عدل، داد، ایمان و عمل صالح هدایت کند. از آیات قرآن کریم برمىآید که «صراط مستقیم»، همان آیین خداپرستى و دین حق و پاىبندى به دستورهاى خداست؛ یکى از مهمترین آنها نماز است. خداوند متعال در آیات فراوانى به این راه اشاره فرموده است: یس،61 ـ 62 / انعام، 161 / آل عمران، 101 و...
آرى، نماز یک دستور حتمى و عمومى است؛ حتّى اگر کسى برفرض بدون خواندن نماز، در بین مردم، درستکار و نیکوکار شناخته شود، از این قانون مستثنا نیست و نمىتوان او را از صالحان دانست.
در پایان یادآور مىشویم ترک نماز، صورتهاى مختلفى دارد که در برخى موارد، ترک نماز موجب کفر و ارتداد است.
نحوه برخورد با تارکالصلاة
* نظر قرآن کریم درباره ارتباط و معاشرت داشتن با افراد تارک الصلوة و روش برخورد با آنان چیست؟ لطفاً مرا در این زمینه راهنمایى کنید.
* راه براى جذب افراد به نماز، در بحث ترویج نماز اشاره خواهد شد.
بى تردید قرآن نسبت به فرد بىنماز دیدگاهى منفى دارد که مفسران ذیل آیات 5 و 11 سوره توبه بدان پرداختهاند.
ترک نماز در گروههایى ـ به ویژه جوانان ـ علتهایى دارد که ایشان را به روى نیاوردن به نماز یا ترک آن مىکشاند که بخشى از آنها عبارتند از:
1. سستى عقیده به معاد یا خداشناسى.
2. یا تأثیر منفى دوستان ناباب، خداوند متعال درباره عاقبت دوستى با افراد گمراه و ناباب مىفرماید: «ویَومَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیهِ یَقولُ یــلَیتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبیلا * یـوَیلَتى لَیتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَلیلا * لَقَد اَضَلَّنى عَنِ الذِّکرِ بَعدَ اِذ جاءَنى وکانَ الشَّیطـنُ لِلاِنسـنِ خَذولا؛(فرقان،27ـ29) و به خاطر بیاور روزى را که ظالم دست خویش را از شدت حسرت به دندان مىگزد و مىگوید: اى کاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم، اى واى بر من! کاش فلان ]شخص گمراه[ را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یاد حق گمراه ساخت، بعد از آن که آگاهى به سراغ من آمده بود، و شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است».
3. ممکن است مشکلات مادى و سرخوردگى روحى، چنین مشکلى را پدید آورده باشد.
دوست شدن و گفتگو با چنین افرادى و گوش دادن به درد و دل ایشان و سخنانشان، کلید حل این مشکلها را به دست مىدهد، در صورتى که علت اصلى ترک نماز شناخته شود، راه و چگونگى تشویق به نماز مشخص خواهد شد. البته چنان چه در مراحل مختلف لازم باشد، حتماً باید با افراد آگاه مشورت شود.
در زمینه روش برخورد با چنین افرادى باید توجه داشت:
الف) تشویق افراد باید با آرامش و اخلاق نیک باشد.
ب) در امر به معروف و نهى از منکر و تشویق، کردار و گفتار مىتواند نقش مؤثرتر و مهمترى را ایفا کند. این مسئله، در تشویق زبانى بیشتر تأکید مىشود. اگر فردى بخواهد کسى را تشویق کند و یا از منکر باز دارد و به معروف هدایت کند، باید ادب را بیشتر رعایت کند.
ج) بیان برخى از نعمتهاى خداوند و این که انسان با نماز خواندن مىتواند شکر بعضى از نعمتها را به جا آورد و نیز یادآورى نعمتهاى خداوند موجب مىشود که انسن به یاد خدا باشد. و یکى از مصداقهاى یاد خدا با به پا داشتن نماز است .
اگر تمام وظایف خود را انجام دادیم، ولى آنها نپذیرفتند، مىتوانیم با دورى کردن از آنها مخالفت خود را اظهار بداریم.
بدیهی است که هرکس خود را بهتر می شناسد و افکار و روش خود را بهتر درک می کند. چنان که قرآن کریم می فرماید: «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ × وَلَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ». (در عین حال در کلمات اهل بیت علیه السلام علایمی برای حسد ذکر شد که اگر در کسی آن علایم باشد، نشانه حسادت اوست.
امام صادق علیه السلام فرمود که لقمان به فرزندش چنین گفت:
«لِلْحَاسِدِ ثَلاثُ عَلامات: یغْتابُ اِذا غاب، ویتَمَلَّقُ اِذا شَهِدَ ویشْمِتُ بالمصیبةُ
؛ ( برای حسود سه علامت است: 1. زمانی که طرفش نیست غیبتش را می کند؛ 2. در حضور او تملّق و چاپلوسی می کند؛ 3. در وقت گرفتاری و ناراحتی شماتت و سرزنش می کند».
4. چهارمین علامت هم از آیه 120 سوره آل عمران که در مطلب قبلی بیان شد، استفاده می شود که اگر به دیگری آسیبی و ضرری رسیده خوشحال می گردد و اگر نعمتی برسد ناراحت می گردد.
اگر در کسی این علایم وجود داشته باشد، بداند که از زمره حسودان است.
4. مضرات حسد
حسد سرچشمه و منشأ بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی است که به بخشی از آنها اشاره می کنیم.
1. بخش عظیمی از جنایات که در دنیا واقع می شود، منشأش حسادت است. یعنی اگر علل و عوامل اصلی قتل ها، دزدی ها، تجاوزها، ستم ها، غیبت ها، دروغ گویی ها، سعایت ها و مانند آنها را بررسی کنیم، خواهیم دید که قسمت قابل توجهی از آنها، از حسد مایه می گیرند. لذا حسد را به شراره ای از آتش تشبیه کرده اند که می تواند موجودیت حسود و یا فرد و جامعه ای را که در آن زندگی می کند به خطر بیندازد. سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود:
«کادَ الحَسَدُ اَن یغلِبَ القَدَر». ناظر به همین معناست.
یعنی گاهی به واسطه حسد، مقدرات یک خانواده و یا ملّتی دگرگون می شود. در تاریخ جریانات زیادی همانند جریان فرزندان آدم و یعقوب علیه السلام و حسادت عبد شمس نسبت به هاشم و به توارث، حسادت بنی امیه نسبت به بنی هاشم، به چشم می خورد.
2. حسود بیشترین نیروی بدنی و فکری خود را که باید در راه پیشرفتِ اهدافِ اجتماعی به کار گیرد. در مسیر نابودی و ویران کردن آن چه که هست، صرف می کند و از این رو، هم سرمایه های وجود خود را از بین برده و هم سرمایه های اجتماعی را.
3.حسود به واسطه حسادتش، همه نیکی ها و حسنات و در نتیجه، ایمان خود را نابود می کند و قهراً در سرای جاویدان و عالم پس از مرگ از انسان های ورشکسته و ساقط شده خواهد بود و انسان های این چنینی، مأوایی جز آتش جهنّم نخواهند داشت.
4. از همه اینها گذشته، حسد آثار نامطلوبی در همین عالم نسبت به بدن و سلامتی حسود خواهد داشت. لذا افراد حسود معمولاً رنجور و از نظر اعصاب و دستگاه های مختلف بدن غالباً ناراحت و بیمارند و این حقیقت، امروز مسلّم شده است که بیماری های جسمانی در بسیاری از موارد عامل روانی دارد. لذا امام علی علیه السلام می فرماید:
«صِحَّةُ الجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الحَسَدَ».
و در حدیث دیگر فرمود:
«اَلْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الحُسادِ عَن سَلامَةِ الأجْسادِ».
و همچنین باز فرمود:
«اَلْحَسُودُ مَغْمُومٌ واللَّئیمُ مَذْمُومُ». و امثال این کلمات که بسیار است.
از ارسطو پرسیدند که چرا حسود همیشه مغموم و ناراحت است. حتّی از بیماران نیز ناراحتی اش بیشتر است؟ در جواب گفت: حسود مانند سایر مردم هم غم دارد و هم شادی، ولی علاوه بر غم و اندوه خویش از خوشی ها و شادی های مردم نیز مغموم و ناراحت می گردد. لذا همیشه ناراحت است، یعنی حسود هم باید درد و رنج غم خود را بکشد و هم درد و رنجِ خوشی های مردم را.
گاهی حسادت آن چنان شکوفا می گردد که حسود حاضر می شود خود را نابود و هلاک نماید تا به شخصی که مورد حسد اوست ضربه ای وارد نماید. مرحوم محدث قمی در سفینه البحار مطلب عجیبی را نقل می کند و می فرماید: «در زمان امام هادی علیه السلام در بغداد شخصی همسایه ثروتمندی داشت و نسبت به او بسیار حسد می ورزید، ولی نمی توانست به او ضربه ای وارد نماید. تا آن که غلامی را خریداری کرد و به آن غلام، احسان بسیار نمود و مبلغ سه هزار درهم به او داد و گفت بعد از من با این پولی که به تو داده ام، آزادی. به هرجا که خواستی برو. ولی در ازای این خدمت، نیمه شب مرا ببر در پشت بام این همسایه ثروتمند بِکش و جسدم را همان جا بگذار، تا فردا او به عنوان قاتلِ من، شناخته شده و دستگیر گردد و بدین وسیله ضربه کاری ام را بر او وارد کنم. غلام هرچه به او نصیحت نمود، اثر نکرد. تا آن که غلام، به دستور او عمل کرد. فردای آن روز، همسایه ثروتمند دستگیر شد و به زندان افتاد. وقتی خبر به امام هادی علیه السلام رسید، قضیه را به حاکم گفته و غلام را احضار کرد. قضیه روشن شد و همسایه از زندان آزاد گردید.
این است که می گویند حسود قبل از آن که به طرف مورد حسادتش لطمه ای وارد کند، به خودش ظلم و ستم روا می دارد و دین و دنیای خود را تباه می سازد؛ زیرا با حسادت او نعمت دیگری از بین نمی رود، ولی خود به هلاکت می رسد. چنان که شیطان به خاطر حسادتش به خود لطمه وارد کرده، ولی آدم علیه السلام به عنوان پیامبر خدا انتخاب شد. امام صادق علیه السلام فرمود:
«اَلحاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفسِهِ قَبلَ أنْ یضُرَّ بِالْمَحسُودِ کإبْلیسَ اُورِثَ بِحَسَدِهِ لِنَفسِهِ اللَّعنَة وَلآدَمَ اَلأِجتَباءِ والهُدی والرَّفعَ اِلی مَحَلِّ حَقائِقِ العَهدِ والإصطِفاءِ، فَکنْ مَحسُوداً، ولا تَکنْ حاسِداً، فَإنَّ میزانَ الحاسِدِ اَبَداً حَفیفٌ بِثِقلِ میزانِ المَحسُودِ، والِّرزقُ مَقسُومٌ فَما ذا ینفَعُ حَسَدُ الحاسِدِ، فَما یضُرّ المَحسُودَ الحَسَدُ».
و شاعر گفت:
إصبرْ عَلی حَسَدَ الحَسُودِ فَإنَّ صَبرَک قاتِلُهُ *** النّارُ تَاکلُ نَفسَها إن لَم تَجِدْ ما تَأکلُهُ
5. درمان حسد
با توجه به آثار، تبعات، مفاسد و مضرات فردی و اجتماعی این بیماری خطرناک روانی، درمان آن در اولین فرصت ممکن لازم است؛ زیرا اگر چنین بیماری درمان نشود، خسارت مادی و معنوی آن قابل جبران نخواهد بود. و بهترین راه علاج آن این است که:
اولاً: چنان چه در فصل دوم (سبب شناسی) اشاره شد، بهترین راه درمان بیماری های روانی، شناخت درمانی است. لذا موفق ترین راهِ درمانِ این بیماری صعب العلاج، همانا به خود آمدن و نسبت به مضرات فردی و اجتماعی آن آگاه شدن است. اگر انسان واقعاً به ضررهای فردی و اجتماعی و آثاری که بر آن مترتب است آگاهی پیدا کند، قطعاً خود را از آن صفت ناپسند و بیماری مهلک نجات می دهد.
ثانیاً: سری به کلمات نورانی معصومین و دستورات اولیای دین بزند و ببیند آنان درباره این صفتِ ناپسند و بیماری مهلک چه گفته اند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«آفَةُ الدَّینِ اَلْحَسَدُ وَالعُجبُ وَالفَخرُ؛ (حسد، خودخواهی و تکبر، آفت دین است».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«ایاکمْ وَالْحَسَدُ فَاِنَّ الحَسَدَ یأکلُ الحَسَناتِ کما تَأکلُ النّارُ الحَطَبُ؛ ( از حسد بپرهیزید؛ زیرا حسد حسنات را نابود می کند، آن گونه که آتش هیزم را».
روایات از این قبیل بسیار است که صفت ناپسند حسد انسان را به تباهی می کشد، نه تنها انسان حسود کارهای ناشایست مرتکب می شود، و کمتر موفق به کارهای خوب می شود، آن مقدار از کارهای خوبی هم که انجام داده و ایمانی که آورده، با این صفت ناپسند و بیماری روانی از بین می رود. انسان در حالی بر خدا وارد می شود که نامه عملش از همه حسنات خالی و مستقیم روانه جهنم خواهد شد. حال اگر انسانِ عاقل با این بینش به این بیماری روانی نگاه کند، قطعاً درصدد علاج آن برخواهد آمد.
ثالثاً: قدری پیرامون حسادت خود بیندیشد که آیا با حسادت او نعمتی را که خداوند به دیگری داده است، زایل می گردد؟ آیا حسادت حسود در مقدرات عالم تأثیری دارد؟ یا آن که هر چیزی در این عالم برای خود حساب و قدر و اندازه ای دارد، «وَکلُّ شَی ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ؛ ) و هرچیزی برای خود مدت و وقت خاص به خود را دارد» و «لِکلِّ أَجَلٍ کتابٌ». ( بنابراین شخص حسود اگر درست فکر کند، یقیناً می فهمد که ضرر حسادت به خودش برمی گردد، نه به محسود. این نوع فکر است که در احادیث آمده است که تفکرِ ساعتی برابر با هفتاد سال عبادت است.
حاصل آن که برای علاج این بیماری صعب العلاج چاره ای جز شناخت درمانی نیست، که هر سه بند فوق ع الذکر ما را به نوعی به شناخت درمانی دعوت کرد. در حقیقت اگر شخص حسود به عاقبت شوم این صفت ناپسند و بیماری مهلک واقف باشد، در اولین فرصت ممکن خود را معالجه می کند.
«اَعاذَنَا اللّه مِنْ شُرورِ اَنْفُسِنا وَ سَیئاتِ اَعمالِنا»
بحث در مورد انسان است.آیا انسان از آن دسته موجوداتى درطبیعت است که آنها را باید به حالت اولى و دست نخورده باقى گذاشت؟ آیا بهترین انسان آن انسانى است که به همان حالت اولى و دست نخوردهباقى باشد یا انسان هم مثل هزارها چیز دیگر نیاز به ساختهشدن دارد و بهاین دنیا که مىآید ابتدا مانند یک ماده خام به دنیا مىآید،ماده خامى کهارزش بالقوه دارد و باید ساخته بشود تا ارزش فوق العاده پیدا کند؟مطلباز چه قرار است؟ هیچ موجودى به اندازه انسان،نیازمند به ساخته شدن نیست و هیچموجودى به اندازه انسان قابل ساخته شدن نیست و هیچ موجودى بهاندازه انسان ارزش ساخته شدهاش با ارزش ساخته نشدهاش این قدرتفاوت ندارد.این چیزى که در دنیا از یک نظر نامش را«اخلاق»مىگذارندو از نظر دیگر نامش را«تعلیم و تربیت»و یا«آموزش و پرورش» مىگذارند معنایش همین است;یعنى انسان به صورت یک ماده خام راتبدیل کردن به یک انسان قابل استفاده.قابل استفاده براى چه کسى؟براىخودش و براى جامعه خودش. اگر ما میان انسان و حیوان مقایسهاى کنیم مىبینیم از این نظر تفاوتاز زمین تا آسمان است.نه تنها با حیوان بلکه با هر چیز دیگرى که نیاز بهساختن دارد اگر انسان را مقایسه کنیم مىبینیم هر چیز دیگر در مقابلانسان به یک معنا ساخته شده به دنیا مىآید،یک مقدار هم باید روى آن کارشود تا بهتر ساخته شود.ولى انسان،یگانه موجودى است که از هر نظرباید ساخته شود.عرض کردم که طلا را باید ساخت،به آن صورتى که از معدن استخراج مىشود قابل استفاده نیست;نقره و آهن را هم بایدساخت،حیوان را هم باید ساخت،باید اهلى کرد، تربیت کرد ولى اینتفاوت هست که طلا در طلا بودن خودش دیگر«ساخته شده»است، نقرههم در نقره بودن خودش ساخته شده به وجود آمده است و همچنین اسبدر اسب بودن خودش و گوسفند در گوسفند بودن خودش.اینها بهاصطلاح فیلسوفان از نظر«ماهیت»ساخته شده به دنیا آمدهاند و از نظرکیفیت و کمیت نیاز به ساخته شدن دارند. طلا ماهیتش طلاست،منتها یکزرگر عیارش را درست مىکند،آن را پرداخت مىکند،براق مىکند و امثالاینها،ولى دیگر آهن نمىتواند در دست زرگر طلا شود،طلا در دستزرگر نقره شود.اینها از نظر ماهیتساخته شده به دنیا آمدهاند;یعنىخلقت،ماهیت آنها را ساخته است. اگر نیاز به ساخته شدن دارند در کیفیتاست.ولى انسان یگانه موجودى است که حتى از نظر ماهیت هم ساخته وپرداخته به دنیا نیامده است و لهذا این که واقعیت انسان چه واقعیتى وماهیت انسان چه ماهیتى باشد همه جور ممکن است از آب در بیاید،همه جور ممکن ستساخته شود.ممکن است انسان فرشته شود و صددرجه از فرشته بالاتر.ما چون لفظى بالاتر از فرشته نداریم مىگوییمفرشته.اگر از این تعبیر،کسى به اشتباه نیفتد مىگویم:«انسان ممکن استموجودى شود که از خدا هم جدایى ندارد»;نمىگویم انسان خدا بشود.بهقول حافظ: خیال حوصله بحر مىپزد هیهات چههاست در سر این قطره محال اندیش قطرهاى را مىگوید که آرزوى اقیانوس شدن در آن هست.ممکن استهمین انسان از هر موجودى که شما تصورش را بکنید منحطتر و پستترشود;یا صورتش صورت انسان یک سر و دو گوش پهن ناخن باشد و روى دو پا هم راه برود ولى واقعیتش مثلا یک گرگ و یا یک سگ باشد. این همان مطلبى است که قرآن در مورد بعضى انسانها مىفرماید: «اولئککالانعام بل هم اضل» ( مانند چهارپایان هستند و نه چهارپایان بلکه خیلىپستتر و منحطتر از چهارپایان.در جاى دیگرى مىفرماید: «ثم رددناهاسفل سافلین» (.«اسفل سافلین»یعنى چه؟یعنى از هر سافل و پستىپستتر.«اعلى علیین»یعنى چه؟یعنى از هر عالىاى عالىتر.اعجوبهاىهست در عالم به نام«انسان»که امکان همه گونه شدن در او هست.براىاسب امکان گاو شدن،الاغ شدن و یا سگ شدن نیست،براى سگ همامکان اسب شدن نیست ولى براى انسان امکان همه چیز شدن هست. همین جاست که نیاز انسان به«مدل»به اصطلاح روشن مىشود.حالکه وقتى به دنیا مىآییم همه چیز مىتوانیم باشیم،جماد مىتوانیم باشیم،انواع نباتها مىتوانیم باشیم،انواع حیوانها مىتوانیم باشیم،فرشتهمىتوانیم باشیم،بالاتر از فرشته مىتوانیم باشیم،پس یک مدل ودستور العمل مىخواهیم.

به گزارش جهان، حضرت آیتالله عبدالله جوادی آملی پیش از ظهر امروز هفدهم فروردین ماه در درس تفسیر خود که در مسجد اعظم برگزار شد، به تفسیر آیات ابتدایی سوره مبارکه احزاب پرداخت و گفت: سوره مبارکه احزاب در مدینه نازل شد و عناصر محوری آن مسائل حکومتی و سیاسی است، تشریح و تأسیس نظام و ارتش اسلامی و پایگاه اقتصاد اسلامی در سورهای مدنی مطرح است، در سوره مبارکه احزاب از مرجوفون نام برده شد، مرجوفون کسانی هستند که خبرهای رجفهدار، لرزه دار و اراجیف را به جامعه انتقال میدادند، خبری که پایه و اساس ندارد رجفهدار است، این اخبار جامعه را ناآرام میکند، در این سوره احزاب پنج بار «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ» آمده که نشان از اهمیت مسأله است که گاه مسائل نظامی و مسائل خانوادگی است که این مسائل خانوادگی بعدها میتواند منشأ بسیاری از خطرها شود، والا مسائل خانوادگی در حدی نیست میفرماید «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ» این نشان میدهد که از این بیت خطری دامنگیر جامعه میشود، یا میفرماید «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى?» چنانچه جنگ جمل از این خانه برخاست.
پیامبر حتی یک بار به بتها فحش نداد
وی با اشاره به آیه «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّـهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِین إِنَّ اللَّـهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا» اظهار داشت: باید دانست که تأسیس و تشکیل حکومت کار آسانی نیست، «یَا أَیُّهَا» ندا برای تنبه و از غفلت درآوردن یا برای تذکر و نشان دادن حساس بودن این مطلب است، در جریان یا ایها النبی این نشان از حساس بودن موضوع است، در هیچ جای قرآن خداوند اسم حضرت را مورد خطاب قرار نمیدهد، آنجا که اسم حضرت را نظیر سوره آلعمران یا فتح یاد میکند برای آن است که به مردم بفهماند وجود آن حضرت سمتی به نام رسول الله یا نبی الله دارد، میخواهد بگوید که ایشان سمتی دارد، خداوند آن طور که با سایر انبیا اسم آنان را آورده است با پیامبر(ص) برخورد نکرده است، این نشان میدهد که ما نیز موظف هستیم با نبی با تجلیل و مودبانه سخن بگوییم.
مفسر برجسته قرآن کریم خاطرنشان کرد: خداوند در آیه ابتدایی سوره احزاب به پیامب(ص) میگوید تقوا داشته باش، تو کار مهمی در پیش داری و این مطلب با دستیابی به قله تقوا محقق میشود، جنگ، خونریزی، اسیردادن و کشته شدن اصحاب ر در پیش داری، عزیزترین بستگانت را در این راه از دست میدهی و مورد آزار و اذیت قرار میگیری، پیمودن این راه با تقوا ممکن است، این پیامبر اگر بخواهد با روش عادی با جامعه برخورد کند کار سختی است، باید قله تقوا را داشته باشد، وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) کعبه را ساختند، بعد از مدتی این کعبه بت کده شد، همه بتها را در آنجا گذاشتند، یکبار پیامبر(ص) به اینان بد نگفت و فحش نداد، فرمود از اینان کاری ساخته نیست، شما هم اگر بخواهید آرام زندگی کنید و از طرفی تکفیری نداشته باشید و از این طرف کشتار بیرحمانه روزانه در میانمار و بنگلادش و در شرق نداشته باشید باید به این روش عمل کنید، باید راه پیامبر را بروید، یکبار نشد که پیامبر(ص) به آنان فحش دهد.
کشتار مسلمانان کمتر از موضوع انرژی هستهای نیست
حضرت آیتالله جوادی آملی بیان کرد: مقداری که از شما برمیآید در راه صحیح قدم بردارید، خداوند نیز به شما کمک میکند، اگر کسی بخواهد یک حکومت و نظام اسلامی تشکیل دهد، راهکار مشخصی دارد، ادب اجتماعی و مردمی را حفظ کند و با بتپرستها از راه برهان و مانند آن پیش میروند، به بت فحش دادن کاری را حل نمیکند، سب و لعن کاری را حل نمیکند، ما که در عالم تنها زندگی نمیکنیم، ما مشکلات ملی، منطقهای و بینالمللی داریم، اینها را باید عاقلانه حل کنیم، تولی و تبری باید با مسأله امنیت جمع شود، این یک کار سیاسی و اجتماعی است، هم دارالتقریب، کارهای فقهی را باید مراجع و علما و اصولیین حل میکنند، اما اصل تولی و تبری از یک سو و برقراری امنیت و حفظ دما مسلمین از سوی دیگر باید جمع شود، این موضوع کمتر از جریان انرژی هستهای نیست، از این طرف مدام سب و لعن و از آن طرف همواره کشتار، هر روز میشنوید که کشتاری صورت میگیرد، این امر در نهایت راه حلی دارد، این راهی دارد یا باید هر روز برای کشتار در میانمار، پاکشتان، بنگلادش و میانمار غصه بخوریم، اگر این دین برای برقراری امنیت آمده است، راه حل دارد، تنها راه حل فقهی و اصولی نیست که حوزه علمیه انجام بدهد، این نیاز به راه امنیتی، مذاکره و مانند آن است، ما ناچار یک قدری افسوس و گریه میخوریم، یک ناله کردن و افسوس خوردن و مجلس ترحیم گرفتن کار ما شده است.
وی در پاسخ به سؤالی درباره تفاوت میان لعن و سب اظهار داشت: لعن در کلیات است، خداوند به طور کلی فرمود: «أُولَـ?ئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّـهِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ» این کلیات را هم ما قبول داریم، هم دیگران، لعن در کلیات است، اما تطبیق در جزییات مسأله دارد، سابقا این طور بود که اگر میان دو کشوری جنگ بود اگر ولیعهد یک کشوری میمرد، یک هفته آتشبس میدادند و بعد هم جنگ را ادامه میدادند، اما اگر ولیعهد عربستان میمیرد، برخی میروند در کنار سفارت عربستان آجیل و شیرینی پخش میکنند، این امر نه واجب و نه مستحب و نه معقول و نه منقول است، جلوی این کارها را میشود گرفت؛ آن وقت انتظار داریم برای حجاج فرش قرمز پهن کنند؛کارهای علمی و فقهی حوزههای علمیه سرجای خود محفوظ است، اما اگر بخواهد اجرایی و جهانی شود همه باید دست به هم دهند، هم مردم و هم ملتها دست به دست هم دهند، همان کاری که با انرژی هستهای میکنند، تا کی باید این دردها را تحمل کرد.
قرآن روحیهها را نقاشى مىکند،جملههایى را که افرادمىگویند و خودشان نمىتوانند توضیح بدهند بیان مىکند: اللهم انکان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماءاو ائتنا بعذاب الیم. خدایا اگر حق همین است،و سخن حق وقرآنى که پیغمبر مدعى است منحصر به همین است;اگر این راستاست،حق است و این پیغمبر راستگو است و هر چه مىگوید از جانبتو مىگوید(انتظار مىرود که در ادامه آیه بگوید«پس ما مىپذیریم»
یا«خدایا آن را بر ما آشکار کن».اگر انسان حقیقتجو باشد چنینمىگوید.ولى مىگوید اگر چنین است)سنگى از آسمان بر سر مابفرست و ما را نابود کن،یا به شکل دیگرى عذاب دردناکى بر مابفرست.یعنى من تاب و تحمل شنیدن این حقیقت را ندارم.اگر حق وحقیقت است فورا سنگى از آسمان بر سرم بفرست تا من چنین روزىرا نبینم.من مىخواهم آن طورى که دلم مىخواهد راست باشد و الا ازحقیقت بیزارم.
قرآن زبان حال آنها را بیان کرده ولى آیا در عالم فقط همانها آنطور بودهاند؟ما نباید به خودمان خوشبین باشیم.مسلما آن حالتواقعى تسلیم در مقابل حقیقت،صد در صد در ما نیست.على علیه السلامدر جواب از تعریف اسلام فرمودند:الاسلام هو التسلیم در مقابلچه؟ شخص؟نه،بلکه تسلیم در مقابل حق،یعنى وقتى مواجه با حقشد،حالت طغیان و عصیان نداشته باشد.فرق اصول دین و فروع دیناین است که فروع،آن چیزهایى است که انسان باید عمل بکند;امادر اصول،علم یا یقین لازم است.ولى آیا در اصول،علم یا یقین کافىاست؟اینطور نیست.البته اعتقاد و علم لازم است.تا عقل چیزى رانفهمد نمىتواند قبول کند.ولى غیر از اعتقاد،در مقابل اصول دین،تسلیم لازم است،یعنى تمرد نداشتن.اسلام یعنى بىتمردى. اینکهکسى بگوید اگر حقیقت این است مرا بکش،این ایمان نیست زیرا ایمان آن است که انسان در مقابل چیزى که راست است تسلیم و رامباشد.
آیا شیطان کافر استیا مؤمن؟کافر.آیا به خدا یقینداشت؟بله،علم داشت،از ما بهتر بود.در مقابل خدا مىگوید به عزتخودت همه آنها را گمراه مىکنم: فبعزتک لاغوینهم اجمعین
همچنین مىگوید: رب فانظرنى الى یوم یبعثون (.اعتقاد به خدا وقیامت داشت.تنها داشتن اعتقاد و علم،براى ایمان کافى نیست بلکهانسان باید نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد. و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا (.باید خودمان را بشناسیم.اگرحقیقتى را که مىشناسیم و مىدانیم،منکر مىشویم،پس ما جاهدیم ومؤمن نیستیم.بشر صرف اینکه به یک مطلب علم پیدا کند کافىنیست که مؤمن باشد بلکه باید حالت عصیان و تمرد نیز نداشته باشد.
آن زمانى را توجه کن که آن مردم مىگفتند ما تاب دیدن چنینحقیقتى را نداریم. و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کانالله معذبهم و هم یستغفرون خدا چنان نیست که این مردم راعذاب کند در حالى که تو در میان آنها هستى،و خدا چنان نیست کهآنها را عذاب کند در حالى که گنهکارند و استغفار مىکنند.درنهج البلاغه نقل شده که خدا دو امان داشت،اول رسول خدا و دوماستغفار.ایها الناس!یک امان رفت،امان دیگر را میان خودتان حفظکنید.آیا مقصود از عذاب چیست؟در اصطلاح مفسرین عذاباستیصال[داریم و عذاب]عادى و غیر استیصال.اول،عذابهائى استکه براى قومى جنبه فوق العاده دارد مثل صاعقه،باد،مسخ و غیره.